در بارهی رمان سونای (پدرام روزهمریم)
(پدرام روزهمریم)
حکایت سونای در وحله اول داستان عشقی لطیف و دردانه به همراه آشوب و فاجعه ای بی انتهاست. در تهیه این داستان سعی شده تا صحن هایی از اسرار نهفته تاریخ سرزمینی به رشته تحریر درآید که در یک صدهی گذشته با بهانه جویی و توطئه های فراوان سعی بر سرپوش گذاشته شدن بر آن کرده اند. این داستان از روزنه وجدان و عاری از احساسات و پیش داوریهای شخصی است. روایتی برگرفته از اسناد و مدارک مدفون در اعماق متعفن تاریخی که با عقده و کینورزی گروههایی سراسر انتقام جو نوشته شده است. هدف این داستان ارائه تصویری واضح و روشنگرایانه از تاریخ سرزمین آزربایجان است. سونای نتیجه چندین سال تلاش مستمر و تحقیق و پژوهش مداوم من است. در این داستان سعی کردم تا با بی طرفی در پی حقیقتی باشم که کتمان شده است. همچنین در نوشتن این داستان هرگز اجازه جولان احساسات شخصی را ندادم. احساساتی که می توانست انتقام جویانه و از اعماق رگ و پی و ریشه ژنتیکی ابا و اجدادی ام باشد. هرگز اجازه استفاده ابزاری از قلم و کاغذ را نداده و نخواهم داد. اگر موضوع این داستان را تاریخ آزربایجان انتخاب کردم، رغبت و مصلحتی بود که من را به حوادث این سرزمین علاقه مند کرده است.
قالب ظاهری داستان بر بیان رمانتیک یک عشق پافشاری می کند. حال آنکه بنده در طول داستان تمام تلاشم نمایش زیر پوستی فرهنگ، سنت و زندگی اجتماعی و زیست ملتی است که در تاریخ نویسی رسمی مورد بی عنایتی واقع شده است. در این داستان سعی شده تا جشنها و پایکوبیها، نوع پوشش و تنوع خوراک، علائق، ارزشها و سرگرمیهای تورکها نشان داده شود. هدفم از نوشتن این داستان، پر رنگ تر کردن تاریخ و فرهنگ آزربایجان است که در تاریخ نویسی رسمی ایران با غرض سعی شده تا به حاشیه رانده شود.
این داستان اگر در سرزمین دیگر و یا در زمانی دیگر اتفاق می افتاد، به یقین به اسطوره ای بدل میشد که ملتی را راهنما باشد. سونای مالکیت عشق پاکش را چون تصنیفی دلربا در قالب اُختای بر فراز ابرهای احساسات به دست میآورد. داستانی که از صداقت اعماق قلبی کودکانه به ورطه تهاجم ستبر و جلادانه تاریخ کشیده شد.
سونای، حکایت تمنای عشقی است از سرزمین مادری تا اعماق هبوط در کویر داغ شبه جزیره بی احساسی. سونای، تمنای خیال و التماس نگاهی است در باغ بی انتهای معرفت اُختای. سونای دختری است که سالیان دراز و بطور متمادی به انتظار نشست؛ در سرزمینی که تمام دارایی اش از آن فقط نگاهی ملتمسانه بود به مسیری که با غل و زنجیر از آنجا آورده شده بود.
در این کتاب سعی شده داستان عاشقانه سونای و اُختای به تصویر کشیده شود. داستان در صدر اسلام و در سرزمینی رخ می دهد که جاعلان تاریخ سعی کرده اند آن را از خاطره جمعی مردمانش پاک کنند.
در یک قرن اخیر آنها که این داستان را شنیدهاند، از آن به عنوان افسانه یاد میکنند. افسانهای در سرزمینی که از کشمکش ارواح پلید و حتی نیروهایی که خود را خیر می خواندند در اذیت بوده است. سرزمینی که با وسوسه جماعتی با نیت قلمروگشایی و ترویج عدل و داد (!) به سفلی ترین مقام سکوت و سکون بدل گشت.
سرزمین مادری انسانهایی غیور و وطن پرست که هزاران سال در کرانه رودخانه غیرت و در ساحل دریاچه محبت و در زیر سایه قله افتخاراتشان، از فرهنگ، زبان و آداب و رسوم خود تبعیت کردند. مردمی که هیچ وقت هویت را از دیگران گدایی نکردند. تفاوت زبانشان بعضاً مایه تمسخر شد؛ اما آنرا با جان و دل حفظ کردند و به آن ارزش نهادند. انسانهایی که تاوان سالها و قرنها حکمرانی عادلانه و زندگی در سرزمین پدری و اجدادی خود را با غارت و تجاوز گروهی متوهم دادند. مردمانی که همیشه در سایه وهم انگیز سانسور تاریخ نگاران پان زندگی کردند.
سرزمینی بنام آزربایجان
سرزمینی باقیمانده از سربازانی دلاور و سردارانی شجاع و نترس و بی حاشیه. آنهایی که بعضاً به مانند مادری مهربان و گاه همانند گرگی گرسنه بودند. آتروپاتهایی که سرنوشت مردم این خطه از دنیای کهن را رقم زدند. سرزمینی با فراز و نشیبهای فراوان. سرزمین عشق و آتشکده. سرزمین محبت و تانری یگانه. سرزمینی که «آیاز آتا» بعد از ورود اهریمنان، با نام خضر نبی مردمش را پیشوایی کرد. آنگونه که پیروانش هزاران سال رهرو دستورات نبوی وی بودند. مردمی که اکنون پس از سالیان دراز هنوز دستورات و قوانین خضر نبی در گوشه ای از منازلشان دیده می شود. چه بسا از ترس فشارهای حکومت در هزار توی گمنامی پنهان شده باشد. انسانهایی که هرگز ریشه در سطح آب شور بی غیرتی نبستند. سرزمینی از تبلور روح کوهستان و نمک. سرزمینی که سونای و اُختایهای فراوانی در طول تاریخ دوازده هزار ساله اش دیده و در سینه پر شرحه از فراقش دفن کرده است. شخصیتهایی همچون سارای و حادثه هایی همچون سیلهایی که سارای را به اعماق بی رحمی کشاند.
داستان عاشقانه سونای سعی می کند همچون یک منشور چرخان، حس بی روح و بی رنگ هوا را به حسی روح نواز و رنگارنگ تبدیل نماید. حسی عاشقانه در پسا پرده خشم و کین و نفرت از قومی سربهدار. قومی که برای کشتن و جدا کردن سر از بدن و بر نیزه حمل کردن سر قهرمانان این سرزمین به یک بهانه کفایت می کرد. قومی که دچار عدم توانایی در درک کلام مردمان این سرزمین بود. چرا که اگر زبان امثال سونای و اُختای را به قدر کفایت درک میکرد و کلام تیز و برنده آنها می دانست، شاید قلم تاریخ با رنگی متفاوت از رنگ قتل و غارت و تجاوز به نگارش مشغول میشد.
سرزمین سبلان غیور
دریاچه دست و دلباز ارومیه
پایتخت تاریخ و عظمت تبریز
سرزمین ذخایر گرانیت و طلا
سرزمین انگور و شراب
سرزمین اولین ها
سرزمین غیرت و نبرد
سرزمین آذربایجان